قطره های کوچک افکارم



دلم نمیخواد زنده باشم! بیست و سه سال زندگی کردن لمس بدبختی ها و دردها از نزدیک دیدن خوشبختی و موفقیت از دور!بنظرم برای من کافیه. از الان به بعد هیچ چیز جدیدی نیست مگه اینکه معجزه اتفاق بیوفته! و این آدم ها چقدر بد با من تو این بیست و سه سال تا کردن!دریغ از دوست داشتن،محبت،دلسوزی!تمام وجودم فشرده میشه با گفتنش!و من هنوز دختربچه ایم که شب تولدش خواب میبینه که بابا ومامانش از هم جدا نشدن هنوز همون خونه اس!و به طور ماورایی باباش تولدش رو یادشه.فقط تولد

سال تموم شد و میدونی من تو حلول سال نو(!) چی آرزو کردم؟؟ بزار اول بگم چی آرزو نکردم!!آرزو نکردم بری زیر ماشین،مریض شی یا بیوفتی ته دره،یا حتی تصورت نکردم نشستی رو یه ویلچر!! فقط موقعی که داشتم ریز ریز اشک میریختمو تو خودم مچاله شده بودم دلم خواست توام این حالو تجربه کنی؛ کرم اینکه نمیدونی چته، تو کاناپه جمع شی تو خودتو و اشک بریزی و آدمای دورت از طرفت پراکنده شن و حتی یه نفرم نداشته باشی که بغلتت کنه.هروز و هروز دلت بخواد بمیری و همه چیز تموم شه ولی

تا حالا سرتونو فرو بردید تو متکا جیغ بزنید؟ تا حالا کله اتونو کردید تو آب و بازم جیغ بزنید؟ من جفت اینکارارو انجام دادم. حتی بلند و ممتد جیغ زدم جوری که صدام بگیره. چند دقیقه پیش دلم میخواست جیغ بزنم بلند بلند! بعدشم دلم میخواست خودمو بکشم. اما نه جیغ زدم نه خودمو کشتم،نه آبی بود که کله امو فرو کنم توش و جیغ بزنم نه بالشی!دقیقا هیچی!! اما چراغارو خاموش کردم،دراز کشیدم گفتم همه چیز تموم شد،نگا!! اما نشده بود دندونم درد میکرد،مشکلاتمم تو مغزم بودن هنوز

دلم میخواست یه پیج باز کنم و بنویسم یه دختر ۲۳ ساله ام که آشپزی بلد نیست و تقریبا خیلی چیزای دیگه رو هم بلد نیست:)) اما بلده ماکارونی قالبی بپزه و باباش از ترد بودن سیب زمینی سرخ کرده هاش تعریف کرده و میتونه ذرت بوداده رو خیلی خوب درست کنه و اولین غذایی که از مامانش یاد گرفته در حقیقت غذا نبوده یه شیرینی بوده.حلوا! بعدشم پای هرعکس احساسم موقع درست کردن اون غذارو بنویسم ولی مگه ما چنتا حس داریم؟خب آره باید برای حلوا درست کردن صبور باشی و همزمان تند و

حلوا درست کردم بدین صورت که قرن ها آرد رو هم زدم و بعدش بهش روغن اضافه کردم و باز هم قرن ها هم زدم و وقتی قطر بازوییم که باهاش هم میزدم از اونیکه باهاش هم نمیزدم کمتر شد!و دوبار دستمو سوزوندم مامانم هم زد!!وبعد گفت نمیخواد من بهش آب و شکر و گلاب اضافه کنم چونکه دوباره دستمو میسوزونم و خب منم از خدا خواسته مخلوط آرد و روغن داغمو که خیلی بهش علاقه دارم سق زدم و بازم مامان هم زد و نهایتا وقتی مث پاتیل جادوگرا چنتا قل خورد سفت شد و تبدیل شد به حلوا.! از حلوا

ینی میشه پایان نامه ام تموم شه و من بگیرم یه کپه مرگ درست بزارم؟ بگم پنج صفحه نوشتم در کل؟:))‌. کاش تموم شه حس میکنم دیگه جون کشیدن وزنه های مزخرف سنگینشو ندارم.بعدشم کار خاصی نمیخوام بکنم فقط میخوام یه هفته بدونم هیچ مدرسه و دانشگاه و کاری انتظارمو نمیکشه و تا خرخره احساس راحتی ورهایی بکنم. ولی ۹۹ درصد مطمئنم مجبورم تمدید کنم پایان نامه امو=)

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

rama Hope همه چیر samplehost Rick دنیای از خوشمزه ها اخبار دنیای دیجیتال عاشقان کتاب رنگ نانو,نانو سنگ نما ارز دیجیتال